محل تبلیغات شما

يه ساختمون نيمه كاره پيش روم بوداز روى تپه خاكى كه دم در بود گذشتم و تا وسطاى حياط رفتم.حياط بزرگى نبود اما پر از درختا خشكيده بود كه مانع رسيدم نور به حياط ميشدن 
همه جا ساكت بود و گه گاه باد پنجره ي شكسته خونه رو تكون ميداد كه صداى بدى توليد ميشدآروم آروم وارد ساختمون شدم.خونه بر خلاف حياطش خيلى بزرگ بودالبته يه تعمير اساسى نياز داشت تا قابل زندگى بشه.
خويتم قدم اول بردارم كه صداى شكستن شيشه رو از سمت راست شنيدمبه سرعت به اون سمت نگاه كردمهيچ شيشه خورده اى نبودراستش ترسيده بودم اما خودم و نباختمدو طرف نگاه كردم يه دفعه احساس كردم يه چيز سياه رنگى از كنارم رد شد و به سمت اتاق بغلى رفتبا دقت كه نگاه كردم چيزى نديدم.ديگه كم كم داشتم خودمو خيس مى كردم.فضاى اين خونه عصبيم مى كرد.با يه تصميم ناگهانى به سمت در برگشتم كه در خود به خود بسته شددويدم سمت در و چند بار دستگيره رو بالا پايين كردملعنتى باز نميشد.انگار قفل بودصداي قدماى سنگين كسى رو پشت سرم شنيدم.

 

محافظان سیاه (قسمت سوم)

محله ممنوعه پارت پنجم

محافظان جادوی سیاه(قسمت دوم)

كردم ,كه ,سمت ,يه ,رو ,خونه ,نگاه كردم ,سمت در ,كه صداى ,به سمت ,كردم يه

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

منتخب شعرهای رضا اسماعیلی در جستجوی او